پرشانپرشان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پرشان

براي تو كه بهتريني

حتا یک نفر در این دنیا شبیه تو نیست نه در نفس کشیدن نه در نفس نفس نفس زدن و نه از قشنگی نفس مرا بند آوردن می‌بینی؟ پروردگار عالم وقتی تو را می‌آفرید هرچه عطر نارنج داشت ریخت توی تن تو بخشید به موهات و تو تنهای بی‌همتای من شدی
28 آبان 1392

براي پرشانم

می خواهی بنشینی توی بغلم که برایت کتاب بخوانم؟ می شود آرام بنشینی و گوش کنی؟ می شود اینقدر نفس هایت نریزد روی گردنم؟ آه ه ه ه ه ه ه ه ه.......... می شود دیگر کتاب نخوانیم؟     بوووووووووس
28 آبان 1392

پرشان و كلاس مادر كودك براي بار دوم

عزيز دلم  دوباره با هم كلاس مادر و كودك ثبت نام كرديم اين دفعه چون محل برگزاريش توي جنت آباده خيلي برامون بهتره كه نزديكه. خلاصه طبق معمول جلسه اول خيلي خوشت نيومدو به مامان چسبيده بودي بعد كم كم از من جدا شدي و از كلاس خوشت اومد... كلاس هم توي مهد كودك حوض نقاشي برگزار مي شه.   پرشان جونم تقريبا كامل حرف مي زني و همه چيز رو تكرار مي كني.انقدر شيرين حرف مي زني كه با هر كلامت ما رو غرق شادي مي كني. خيلي خيلي دوستت دارم
28 آبان 1392

و چه جان سخت است مادر!!!!

عزيزم نفسم؛ يكي از بدترين سرماخوردگي هاي اين دو سال و دوماه رو هفته پيش با هم گذرونديم. پسر خوشگلم بابا حميد ماموريت شمال بود من و تو هم خونه ماماني كه ديدم شب تو خواب تب كردي خلاصه شب رو به صبح رسونديم و من سه شنبه رفتم سركار با ماماني هم در تماس بودم و اوضاع احوالت رو چك مي كردم بابا حميد هم قرار بود عصر از ماموريت بياد خلاصه حال ندار و تب دار بودي ماماني هم بهت استامينوفن داده بود يك كمي آرومتر شده بودي. تا دكتر خودت كه گرفتاريش زياد و بسيار شلوغه و خلاصه منصرف شديم دكتر عشقي هم رفته بود و خلاصه پيش دكتر رهبر رفتيم خدا رو شكر آبروداري كردي و زياد گريه نكردي دكتر معاينه كرد و گفت عفوني نيست و آنتي بيوتيك نمي خواد و فقط ويروسه .... ...
20 آبان 1392

نفس كوچولو

نفس كوچولوي مامان كه ديگه اين روزهاداري آقا و آقاتر مي شي دايره كلماتت خيلي گسترده تر شده تقريبا هر چي بهت مي گيم تكرار مي كني ما هم كيف مي كنيم منظورت رو كه از قبل كاملتر مي رسوني . ماشالله شيطون تر هم شدي يه رقصي هم مي كني برامون كه بيا و ببين. خيلي خليلي دوستت دارم هر روز بيشتر از قبل
12 آبان 1392

پرشان و سفرهاي دوره اي به ملاير

عزيز  د لم ؛ تعطيلات عيد قربون قرار شد بريم مسافرت از اونجايي كه ماماني هم رفته بود شيراز تا به مامان بزرگ و بابا بزرگ سر بزنه من و بابا حميد قرار شد براي نگهداري از شما هر كدوم دو روز مرخصي بگيريم و خلاصه آخر مرخصی مامان راهي ملاير شديم. شما كه خيلي پسر خوب و آقايي شدي ديگه اصلا گريه نمي كني تا كسي رو مي بيني چون تقريبا همه رو مي شناسي و همشون رو داري. خلاصه روزها كه تو حياط با رادين و سينا مشغول بازي بودي شبها هم ساعت دو نيم با گريه بايد مي برديمت باسه خواب. خلاصه بعد از چهار روز برگشتيم خونه . تو راه ديگه بي تابي مي كردي باسه ماماني كه حدود نه روز بود نديده بوديش و من بردمت خونه ماماني .   قسمت مهمش اينجاست كه ب...
1 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرشان می باشد